۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

به خودم میگم...

به خودم می گم: فاصله اين سردی با گرمی به اندازه شكوندن يه غروره فاصله اش به اندازه زدن به شونه بغل دستيه فاصله اش خيلی كمه
به خودم می گم: خوب گاهی بايد فيتيله شاديامون رو بكشيم پايين تا شاديامون به هم برسه شايد اگه اين فيتيله همين پايين بمونه گرگرش بيشتر باشه تا اون وقتی كه بالا باشه و دودش بره تو چشم بغل دستی
به خودم می گم: اونی كه بايد حالتو عوض كنه بايد به اندازه قبول كردن نتونستن و يه جيغ واسه تونستن باشه
به خودم می گم: هميشه بارون نمی زنه . درست اون وقتی كه اين پام رو اون پامه و اين دست روی اون دست يه لگد می تونه به داد آدم برسه اگه خيلی محكم نباشه
به خودم می گم: درست اون وقتی كه دوست داری يكی بزنه رو شونه ات درست اون وقتيه كه باید بزنی به شونه بغل دستيت
به خودم می گم: اگه شده بايد تا صبح بيدار بمونم تا يه نامه بنويسم . يه چيزی كه بتونه بگه ما بغل هميم
به خودم می گم: يه چيزی تو سينه ات هست كه از جنس مقواست . يه چيزی كه بايد هواشو داشته باشی .يه چيزی كه مثل گلدون بايد بذاری جلوتو ساعتها بهش خيره بشی و بی اينكه چيزی بگی فقط گوش كنی
به خودم می گم: اين قايق يه هل می خواد تا بيفته تو آب وقتی افتاد باد بايد بيفته توش وقتی باد افتاد بايد يكی بتونه ببرتش وقتی ببرش پيدا شد تازه می فهمی كه بايد كسی هم باشه كه تو قايق نشسته باشه
به خودم می گم: دست هيچ كس از هيچ كس بلندتر نيست و پاهای هيچ كس از هيچ كس محكمتر
به خودم می گم: همش به خاطر اينه كه ما كنار هم راه بريم بدوييم و گاهی هم بشينيم تا هم بقيه بيان و هم خستگيمون در شه
به خودم می گم: چشاتو ببند و به خودت بگو و چشاتو باز كن تا ببينی كه می بينی
به خودم می گم: اگه قرار باشه پنج تا كلمه بگم می گم : آب . باد . خاک . دوست . دوست
به خودم می گم: تموم نمی شه اگه زير هر سنگی رو نگاه كنی
به خودم می گم: اگه حالتو با تموم جون و وجودت بگی ...
به خودم می گم: شعر خيلی كمه وقتی حالی مي گيردت كه می خوای چرخ بزنی اونوقته كه دلت می خواد حالتو سوار چيزی كنی و بفرستيش تو هوا چيزی كه اين حالو كمی هم كه شده پخش كنه
به خودم می گم: از اون ميليونها چيز كوچيک اگه فقط پاهام باشه كه بتونه بزنه به پای ديگه ای كه بيا بريم چايی بخوريم كافيه
به خودم می گم: اگه فهميدی كه هر چقدر تندتر و تندتر بنويسی زودتر به ته دفتر می رسی می فهميدی كه فاصله ما تا ته دفتر به اندازه چند تا كلمه اس كه بهتره هر چی باشن اما بلند باشن
به خودم می گم: اگه چيزی باشه كه با اون نتونی به اونی كه خيلی دوستش داری بگی كه ما همراهيم اون چيز هر چقدر هم واسه خودش چيز باشه هيچ چی نيست
به خودم می گم: واسه امشب بسه اما باد كه می خوره تو مخم دلم نمی آد ننويسم دلم نمی آد يه خيال خوبو تا خود صبح بغلش نكنم و نخوابم
به خودم می گم: پيچک با اينكه ريشه نداره اگه بوته انگور رو بگيره و تو غافل مونده باشی بوتتو بی خير می كنه
به خودم می گم: جالبه كه روزا با صبح شروع می شن و آخرش شبه . باید بشه قصه روزا رو واسه دل شب نوشت
به خودم می گم: هيچ چی هم كه يار نباشه بگو بی خيال اگه يار باشه

۱۰ نظر:

  1. گاهي وقتا پيش مياد كه هيچي با هيچي فرقي نمي كنه

    پاسخحذف
  2. به خودم می گم: آب باد خاک دوست دوست

    پاسخحذف
  3. به خودم می گم: واسه امشب بسه اما باد كه می خوره تو مخم دلم نمی آد ننويسم دلم نمی آد يه خيال خوبو تا خود صبح بغلش نكنم و نخوابم
    .....
    ...
    خيلييي خوب بود

    پاسخحذف
  4. @mahsa
    مرسی مهسا
    مث مرگ و زندگی که گاهی با هم فرقی ندارن
    مث خواب و بیداری
    مث هیچی با هیچی

    پاسخحذف
  5. @کرو
    بعضی وقتا لازمه بشینین با خودت مث دو تا مرد حرف بزنین

    پاسخحذف
  6. @رالی
    قربون دختر بابا

    پاسخحذف